به تو محتاجم
اي دور ترين دور از من؛
به لمس شهر ممنوعهي تنت ميانديشم
و دردي آشنادر مهره احساسم ميپيچد!
آه که
نميدانم تصور آخرين هم آغوشي را ماُمنِ کدام احساس مرده قرار دهم!
نطفه عشقمان زير آماج لگدهاي اجبار !!سقط شد
و من سالهاست عزا دارم!
براي طفلي که هرگز زاده نشد